چکیده
یکی از بحثهای قدیمی در مورد ساختار مالی علم اقتصاد، مربوط به برتری بانکها یا بازارهای سرمایه است و اینکه در چه مرحلهای از توسعه اقتصادی، هر یک از این بخشها،نقش برجستهای در اقتصاد ایفا میکنند.اخیرا، تغییر الگو در این مبحث، در حوزه برتری هر یک از این بخشها،و تاثیر متقابل بین بانکها و بازارها در نظام مالی ایجاد شده است- یعنی اینکه آیا این بخشها در رقابت با یکدیگر هستند یا مکمل یکدیگر. این مقاله، به بررسی ارتباط بین بانکها و بازارهای سهام (بازار بورس) میپردازد، و اینکه آیا این بخشها در نظام مالی کشور نیجریه، با هم دوست هستند یا دشمن هم. با استفاده از روش آزمون کرانهای مدل توزیع وقفه اتورگرسیو (یا خودهمبسته)،روی دادههای سالانه حاصل از نشریه بانک مرکزی نیجریه؛ ارتباط بلندمدتی بین مدلهای بانکی و مدلهای بازاری مشاهده شده است- یعنی به جای رقابت، رابطه مکملی وجود دارد که توسعه تحول مشترک در ساختار مالی کشور نیجریه را نشان میدهد. بنابراین، پیشنهاد میکنیم که تلاشها باید در مسیر رویکردهای عملگرایانه در حوزه توسعه نظام بانکی کشور نیجریه و بازارهای سرمایه، به منظور پیشرفت سریع نظام مالی صورت گیرد که در نهایت منجر به رشد اقتصادی میگردد.
1. مقدمه
دو مسئله، بحث زیادی را میان اقتصاددانان مالی ایجاد کرده است. این پرسشها در مورد نوع رابطهای است که بین سرمایهگذاری و رشد، یا بعبارت دیگر پیوند بین رشد-سرمایهگذاری وجود دارد، و اینکه چگونه ساختار مالی، فرایند رشد را تحت تاثیر قرار میدهد که از آن به عنوان پیوند ساختار مالی-رشد یاد میکنند.
در بحث رشد-سرمایهگذاری، که تمرکز آن روی اهمیت سیستم های مالی در رشد اقتصادی است، باگهات (1873) و اسکامیپتر (1912) ، عقیده دارند که توسعه اقتصادی براساس تصمیمات واسطههای مالی صورت میگیرد. از طرف دیگر، رابینسون (1952) به این مبحث میپردازد که رشد اقتصادی، در عوض باعث تحریک واسطهها میگردد. رابینسون در این مورد ادعا میکند که فاکتورهایی به غیر از امور مالی میتواند به تشریح فرایند توسعه اقتصادی بپردازد. این دو نوع ارتباط بین بخش مالی، و رشد و توسعه اقتصادی، توسط پاتریک (1966) به عنوان رابطه عرضه پیشرو و تقاضا زیرین، تعریف میگردد. به این ترتیب، مورد اول نشان میدهد که رشد اقتصادی باعث تحریک عرضه خدمات مالی میشود، و مورد دوم بر این مبناست که خدمات مالی سبب رشد میگردد. لوکاس (1988) معتقد است امور مالی ربطی به رشد اقتصادی ندارد و توضیح میدهد که در این مبحث اغراق (بزرگنمایی) صورت گرفته است.
مبحث دوم، تمرکزش را روی مدلهای نظام مالی و رشد اقتصادی قرار میدهد. این دو مدل واسطه عبارتند از: مدل بانک-محور، و مدل بازار-محور. لاپورتا و همکارانش 1997، لوین (1999) ، و اونجانوا و سلاتر (2011) این دستهبندی را با اضافه کردن ساختار مالی قانون-محور گسترش دادند. این بحث بر این نکته متمرکز است که کدامیک از این مدلها دارای نقش برجستهای در رشد اقتصادی است و در کدام مرحله از توسعه اقتصادی قرار دارد ( برای مثال، نظرات لوین و زروس، 1988؛ بک، 2010؛ دمیرگوچ- کانت و همکارانش، 2011؛ گامباکورتا و همکارانش،2014 را مشاهده کنید).لوین و زروس، 1988؛ بک، 2010 و دمیرگوچ- کانت و همکارانش، 2011 بر این اعتقاد هستند که ارتباط بین ساختار مالی و رشد، بستگی به سطح اقتصاد و توسعه مالی در کشور مورد بحث دارد. سومین دسته از مناظرهکنندگان بر این عقیده هستند که آنچه اهمیت دارد نوع مدل (بانکها یا بازارها)، و نه لزوما خدمات ارائه شده، است. به عنوان نمونه، بک، 2010 بر این اعتقاد است که خدمات مالی ارائه شده توسط هر دو مدل، دارای سهمی در رشد اقتصادی به صورت مشترک و نه جداگانه است. چاکرابورتی و رای (2006) میافزاید که مسئله مهم در رشد اقتصاد، نهادهای کارآمد مالی و حقوقی هستند، به شرطی که نتوان مشخصا خطی را بین اینکه کدام مدل بهتر است،ترسیم نماییم.
همچنین، بک و لوین (2002) بر این عقیده هستند آنچه در اینجا اهمیت دارد، برتری مدل ساختار مالی نیست بلکه توانایی این مدل (بانکها یا بازارها) برای کاهش هزینههای پس انداز مالی یا استقراض در ارتباط با فعالیتهای مالی است، درحالیکه، چیهاک و همکارانش (2012) تاکید دارند که نظامهای مالی توسعهیافته بهتر، باعث تسهیل رشد اقتصادی در بلندمدت میگردند. در ارتباط با چنین بحثی، محققانی همچون آلن و گیل (2002)؛ سانگ و ساکور (2010a,b) و اوسورو و اوسانو (2014) به این نتیجه رسیدند که، در نهایت، هیچ اقتصادی به پیادهسازی یک مدل خالص نپرداخته و نقطه قوت در یک جنبه نظام مالی (برای نمونه، بانک) باعث تاثیرگذاری روی جنبه دیگر میگردد.
تعامل بین بانکها و بازارها در سیستمهای مالی، شواهد تجربی کافی را در پژوهشهای پیشین نشان نمیدهد. حتی در ارتباط با این موضوع بررسیهای تجربی کمتری در سطح کشوری صورت گرفته است. براساس اطلاعات محققان، تنها بررسی انجام شدهپیشین در این حوزه در قاره آفریقا توسط اسورو و اوسانو (2014) در کشور کنیا انجام شد و هیچ تحقیقی در مورد کشور نیجریه انجام نگرفت. بنابراین، هدف کلی این مقاله، بررسی این مورد است که آیا بانکها و بازارهای سرمایه در شرایط نطام مالی کشور نیجریه، مکمل یکدیگر هستند یا رقیب یکدیگر، همچنین بررسی میکنیم که حضور یکی از این بخشها، بر ضرر دیگری است یا خیر، و نشان میدهیم که چگونه توسعه یکی از این بخشها روی دیگری اثرگذار است.
این پژوهش در تحلیلهایش از تکنیک اتورگرسیو با وقفه توزیعی (ARDL) استفاده میکند. انتخاب کشو.ر نیجریه توجیهپذیر است زیرا به عنوان بزرگترین کشور آفریقایی است و دارای موقعیت استراتژیک در یکپارچهسازی اقتصاد منطقهای قاره آفریقا است. نتیجه این پژوهش، براساس شواهد موجود برای سیاستگذاری در توسعه نظام مالی حائز اهمیت بوده، که دارای تاثیرات مثبتی روی رشد اقتصاد است. این پژوهش همچنین، سهمی در پژوهشهای قبلی موجود در فعل و انفعال مربوط به ساختار مالی، به ویژه در کشورهای در حال توسعه است. مابقی این پژوهش به صورت زیر بخشبندی میگردد. بخش دو به مرور پژوهشهای مرتبط میپردازد، درحالیکه بخش سه به معرفی دادهها و روش تحلیل تجربی میپردازد. بخش ماقبل آخر، به بحث در مورد پیامدها، و بخش پنج، نتیجهگیری این پژوهش را نشان میدهد.
2. مرور پژوهشهای پیشین
پژوهشهای پیشین، هم به مستند سازی نقشهای خاص و هم بخشهایی از واسطه ها و بازارها در نظام مالی، در برابر سهم آن در توسعه مالی قرار میپردازد، که این موارد کمکی به رشد اقتصاد میکند. برای نمونه، سینگ (2012، p، 231) ، روشهایی را اعلام کرده است که باعث توسعه بازارهای مالی میگردد و میتواند برای سیاستگذاران اقتصادی در ظهور اقتصادهای بازاری کمک کند که شامل موارد زیر است:
1) بازارهای مالی گستردهتر میتواند به سادگی به جذب گردشهای مالی بپردازد. بازارهای مالی در اقتصادهای بازاری نوظهور تحت سطله نظام بانکداری هستند؛ از این رو، نقدینگی در نظام بانکداری انباشت میگردد. در بازارهای سرمایه توسعه یافته تر، نقدینگی دارای جریان داخلی بوده و بین نظام مالی گسترش مییابد.
2) تظام مالی گسترده میتواند به طور موثرتری از نقدینگی به صورت غیراتلافی و بدون اختلال استفاده کند.
3) بازارهای مالی توسعه یافته، ابزارهایی با محدوده گستردهتری را در اختیار بانک مرکزی به منظور مدیریت سیاست مالی قرار میدهد.
4) تنوع بیشتر اسناد پسانداز و وام، این امر را برای بانک مرکزی تسهیل میسازد تا نرخ بهره را به منظور مدیریت سیاستهای مالی تغییر دهد، جز در مواردی که مثلا، پساندازها به طور غالب در شکل سپرده در بانک مربوطه باشند.
ABSTRACT
A long-standing debate about the financial structure of an economy has concerned the superiority of banks or capital markets as well as at what stage of economic development either plays a dominant role in an economy. More recently, there has been a paradigm shift in the debate, from superiority to the interplay between banks and markets in a financial system − whether they compete or complement each other. This paper explores the association between banks and stock markets, whether they are foes or friends in the Nigerian financial system. Using autoregressive distributed lag model Bounds testing technique on annual data obtained from the Central Bank of Nigeria Bulletin, we find a long-run link between bank models and market models– a complementary rather than a competing association, which suggests a co-evolving development in the Nigerian financial structure. We therefore recommend that efforts should be geared toward action-based approaches in the development of both the Nigerian banking system and capital markets for a rapid development in the financial system, which drives economic growth.
1. Introduction
Two questions have received much debate among financial economists. These questions concern- the type of relationship that exists between finance and growth, otherwise called the finance-growth nexus, and how the financial structure affects growth, otherwise known as the financial structure-growth nexus.
On the finance-growth debate, which focuses on the importance of financial systems in the economic growth in an economy, Bagehot (1873) and Schumpeter (1912) argue that economic development follows the decision of financial intermediaries. Robinson (1952), on the other hand, argues that economic growth drives intermediaries instead. Robinson insists that factors other than finance could explain the process of economic development. These two types of relationships between the financial sector and economic growth and development are described by Patrick (1966) as supply-leading and demand-following relationships. Whereas the former posits that economic growth induces the supplying of financial services, the latter holds that it is the financial services that motivate growth. Lucas (1988) believes that finance is not relevant in economic growth and describes the debate as being overestimated. Authors like Mashayekhi et al., (2007) believe that developing economies like Nigeria are influenced by supply-leading relationships.
The second debate focuses on financial system models and economic growth. The two intermediation models are bank-based and market-based. La Porta et al., 1997, Levine (1999) and Ujunwa and Salami (2011) widened the classification by adding legal-based financial structure. The debate has centered on which of the models plays adominant role in economic growth and at what stage of the economic development (see, for example, Levine and Zervos, 1998; Beck, 2010; Demirgüç- kunt et al., 2011; Gambacorta et al., 2014). Levine and Zervos (1998), Beck (2010) and Gambacorta et al. (2014) find that banks and markets are significantly important in economic growth,while Beck and Levine (2002), Levine (2002), and Demirgüç-Kunt et al. (2011) conclude that the relationship between the financial structure and growth is dependent on the level of economic and financial development in the country in question. The third strand of debaters holds that what matters is the type of model (banks or markets) and not necessarily the services they provide. Beck (2010), for instance, states that the financial services provided by both contribute to economic growth jointly rather than severally. Chakraborty and Ray (2006) add that the key to economic growth is efficient financial and legal institutions given that one cannot clearly draw a line on which of the models is better.
Similarly, Beck and Levine (2002) argue that what is important is not the superiority of the financial structure model, but the capability of the model (banks or markets) to reduce thecosts of financing savings and borrowings for economic activities, while Čihák et al., 2012 assert that better-developed financial systems facilitate economic growth in the long-run. Along the same line of argument, authors like Allen and Gale (2000); Song and Thakor (2010a,b) and Osoro and Osano (2014) conclude that, after all, no economy operates a ‘pure’ model and that the strength in one aspect of the financial system (say, banks) should reflect on the other.
This interaction between banks and markets in financial systems has not received sufficient empirical evidence in the literature. There areeven fewercountry-based empirical studies on the subject. To the authors’ knowledge, the only prior study on this subject matter in the African context is Ashoreand Osoro and Osano (2014) for Kenya, and there are none inthe case of Nigeria. The overall objective of this paper, therefore, is to examine whether banks and capital markets compete or complement each other in the context of the Nigerian financial system and to investigate whether the emergence of one is at the expense of the other and also how the development of one affects the other.
The study uses autoregressive distributed lag (ARDL) technique in the analysis. The choice of Nigeria is justified because it is the largest economy in Africa, a strategic position in African regional economic integration. The result of this study is significant as evidence-based for policymaking in financial system development, which impacts positively on economic growth. It also contributes to the extant literature in financial structure interactions, especially in developing economies. The rest of this work is arranged as follows: section two reviews related literature, while section three presents data and method of empirical analysis. The penultimate section discusses the result, and section five concludes the study.
2. Literature review
Literature documents both the specific roles and the “frictions” of intermediaries and markets in a financial system vis-à-vis their contributions to financial development that aids economic growth. For instance, Singh (2012, p. 231) enunciates ways that developed financial markets can be helpful to economic policymakers in emerging market economies, including the following:
(1) Deeper financial markets can more readily absorb flows. Financial markets in emerging market economies are dominated by the banking system; hence, liquidity tends to accumulate in the banking system. With more developed capital markets, the liquidity inflows tend to be more spread out across the financial system.
(2) A deep financial system can more effectively utilize the liquidity in a non-wasteful and non-distortionary manner.
(3) Developed financial markets give the central bank a broader range of tools to manage monetary policy.
(4) The greater variety of saving and borrowing instruments makes it easier for the central bank to change interest rates to manage monetary policy, unlike when, for example, savings are predominantly in the form of deposits with banks.
چکیده
1. مقدمه
2. مرور پژوهشهای پیشین
3. داده و روش بررسی
3.1 داده
3.2 خصوصیات مدل
3.3 روش ADRL
3.4 روش آزمون کرانها
3.5 انعطافپذیری بلندمدت
4. نتیجهگیری
منابع
ABSTRACT
1. Introduction
2. Literature review
3. Data and methodology
3.1. Data
3.2. Model specification
3.3. The ARDL approach
3.4. Bounds test approach
3.5. Long-Run elasticities
4. Conclusions
References